قصه یه روزی یه نفربازم کناربنجره س/یه نفرعجیب دلش شور میزنه/یکی ام باتیرای داغ نگاه/دوتا چشم و داره ازدورمیزنه/یه نفر داغ دلش تازه شده/د لخوشیش یه عکس یادگاریه/یکی باغم می نویسه رو د لش/ ای خدا عجب چه روزگاریه/یه نفرخیری ندیده ازحالا/بس بناه می بره به گذشته هاش/یکی ام شاعره تاخسته میشه/زود میره سراغ دست نوشته هاش/یکی اروم باخوش حرف میزنه/دلت اومد منو تنها بذاری/دلت اومد چمدون دلم و/تو فرودگاه دلت جا بذاری/یه نفر دستاشو برده اسمون/ازخداچیزی تقاضا می کنه/یه نفرواسه کسی که نمیاد/در خونش و داره وا می کنه
بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست مرا/درسینه ی من فرصت عشق دگری نیست مرا/ بعد ازتو دلم عرصه تکرار بلا بود/اری دگر ازعشق دراینجا خبری نیست. از انسانهای غمی به دل نگیر.زیرا خود نیزغمگین اند.بااینکه تنهایند ولی ازخود می گریزند زیرا به خود وبه حقیقت خود شک دارند.بس دوستشان بدار اگرچه دوستت نداشته باشند....
ازمایش درکوچه ای ومن دوبارهازتو خواهش میکنم تو می روی وردبایت رانوازش می کنم گفتم شبی تکلیف چشمم رامشخص کن وتو گفتی صبوری کن که دارم ازمایش می کنم هدیه شبی به دست من ازشوق سیب دادی تو نگو که چشم ودلم رافریب دادی تو تو اشنای دل خسته ام نبودی حیف ودرد رابه دل این غریب دادی تو
اگرشود من منتظرت شدم ولی درنزدی/برزخم دلم گل معطرنزدی گفتی که اگرشودمی ایم باز.مرداین دل واخرش به اوسرنزدی اشتباه اوگفت خاطرت هست به تونگاه کردم/انشب به خاطرتوکلی گناه کردم گفتی چطورزیبا چیزی شده مگر گفت/قدری شبیه اویی من اشتباه کردم یکبارفقط چشمان مرابه چشمهایش گره زد/برزندگیم رنگ غم وخاطره زد اورفت ولی نه طبق قانون وداع/یکبارفقط به شیشه بنجره زد